دانلود قسمت شانزدهم سریال پایتخت ۷ + تماشای آنلاین اختتامیه مرحله استانی چهارمین جشنواره ملی «افتخار من» در مشهد برگزار شد احساس سوختن به تماشا نمی‌شود مستند فریم‌های فلسطینی روی آنتن شبکه یک + زمان پخش دکترای افتخاری برای اولگا توکارچوک، نویسنده برنده نوبل هنر انقلاب، به مسائل ناب انسانی می‌پردازد لزوم حفظ هویت محتوایی هنر انقلابی هنر انقلاب زبان گویای جامعه کاپیتان تیم ملی فوتسال مهمان «۱۰۰۱» می‌شود + زمان پخش احیای سینما به سمت درست تاریخ پرندگان خشمگین ۳ در راه سینما هنر انقلابی مطالبه گر و امید آفرین | گفت وگو با هنرمندان مشهدی به بهانه سالروز شهادت سید مرتضی آوینی و روز هنر انقلاب اسلامی رضایت ادبی و چند پاراگراف درباره‌ سبک نویسندگی همینگوی سیاست در خدمت فرهنگ | در عرضه و معرفی هنر انقلاب اسلامی، به چه راه‌هایی می‌شود رفت؟ انیمیشن‌های «گل‌های کاغذی» و «فصل پریدن» در جشنواره سینمای حقیقی مسکو «نگاهی نو» به هنر نوجوانان در نگارخانه فردوسی مشهد حضور سعید پورصمیمی در فیلم «سوگ» عباس رافعی
سرخط خبرها

یک عکس دسته جمعی

  • کد خبر: ۱۶۶۸۷۲
  • ۰۹ خرداد ۱۴۰۲ - ۱۹:۲۶
یک عکس دسته جمعی
حمید سبحانی - عکاس و نویسنده
حمید سبحانی
نویسنده حمید سبحانی

به دلم افتاده بود که امسال من هم جزو انتخابی‌ها هستم، اینکه می‌گویم به دلم افتاده بود را همین جوری نمی‌گویم.

چند بار خواب دیدم. خواب دیدم که توی آن صحن بزرگ، همان که یک طاق ورودی اش طلایی و بزرگ است، پای آن آب خوری با آن لیوان‌های سفید دارم آب می‌خورم. از شما چه پنهان یک بار هم خواب دیدم توی غذاخوری حضرت نشسته ام و پلو و قرمه سبزی می‌خورم، آن قدر خوشمزه بود که طعمش توی خاطرم از خواب بیرون زده و مانده است.

خدا نصیبم کند؛ و اینکه چند روز پیش بود، یک کبوتر سفید افتاد توی حیاط. نمی‌دانم گربه یا بچه‌ها دنبالش کرده بودند. با مادر گرفتیمش.

بال خونینش را بستیم.  مادر می‌گوید: این خودش یک نشانه است. یعنی اینکه باید با خودم ببرمش مشهد و توی صحن رهایش کنم.

حالا از دیروز که نتایج آزمون منطقه‌ای دانش آموزان ممتاز اعلام شده است و من هم انتخاب شده ام، دل توی دلم نیست.

مادر در حین بستن ساک می‌گوید: رفتی توی حرم هیچ کس رو فراموش نکنی‌ها؛ من، بابا، مادربزرگ، آبجی، عمو هادی، دایی سعید، خاله شکوه ...

من قاب عکسی را که توی آن با حسن، مهرداد، رضا و مسعود جلو نقاشی دیوار مدرسه ایستاده ایم به مادر می‌دهم و می‌گویم: این رو هم بذار توی ساکم.

مادر با تعجب می‌پرسد: این رو می‌خوای ببری چیکار؟‌

می‌خوام به امام رضا (ع) نشون بدم، بگم که توی حیاط مدرسه ما یه نقاشی از حرم شما کشیدن که من و دوستام همیشه زیرش می‌نشینیم، می‌خندیم، بازی می‌کنیم و درس می‌خونیم ..

می‌خواستیم همگی با هم شاگرد ممتاز بشیم و بیایم یه عکس واقعی توی حرم بگیریم، اما این بار نشد.

این عکس رو آوردم که شما هم دوستام رو ببینی، سال دیگه همه مون رو با هم دعوت کنی.

عکس: نسترن فرجاد پزشک

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->